ای تو دل کوک
ای خوش آهنگ
تو شنیدنی ترینی
من پر از هوای غربت
تو هوای سرزمینی
زمهریر نارفیقان
خواب آفتابی می بینه
هجرت ما وسط آب
زورقی بی سرنشینه
از خدا پرسید:
اگر در سرنوشت ما همه چیز را از قبل نوشته ای آرزو کردن
چه سود دارد؟
ما دو تا ماهی بودیم ، توی دریای کبود
خالی از اشک های شور، از غم بود و نبود
پولکامون رنگ و وارنگ، روزامون خوب و قشنگ
آسمونمون یکی ، خونمون یه قلوه سنگ
خندمون موج ها رو تا ابرا می برد
وقتی دلگیر بودم،اون غصه می خورد
تور های ماهی گیر ها وا نمی شد
عاشقی تو دریا تنها نمی شد
خوابمون مثل صدف،پر مروارید و نور
پر شد این قصه ما توی دریا های دور
همیشه تک می زدیم ،به حبابهای درشت
تا که مرغ ماهی خوار ،اومد و جفتمو کشت
دلش آتیش بگیره ،دل اون خونه خراب
دیگه نوبته منه ،سایه اش افتاده رو آب
بعد ما نوبت جفتای دیگه س
روز مرگ زشت دل های دیگه س
ای خدا کاری نکن یادش بره
که یه ماهی این پایین منتظره
نمی خوام تنها باشم ماهی دریا باشم
دوست دارم که بعد از این ،توی قصه ها باشم
شمع روشن شد و پروانه در آتش گل کرد
میتوان سوخت اگر امر بفرماید عشق
پیله ی رنج من ابریشم پیراهن شد
شمع حق داشت، به پروانه نمیآید عشق
دلم نه آتش عشق میخواهد نه
دروغ های قشنگ نه سکوتهای
تلخ شاعرانه نه ادعاهای
بزرگ نه بزرگیهای پر
ادعا دلم یک فنجان قهوه ی
داغ میخواهد و یک دوست که
بشود با او حرف زد...!